در هیاهوی بیمارستان در میان درد و رنج، میان صدای دستگاهها و زمزمههای درد، کسی هست که بیصدا میایستد، آرامش و امنیت میدهد چرا که او یک پرستار است، حافظ جان بیماری که ضعیف و ناتوان است، پرستاری برای او نه فقط یک شغل بلکه تجلی انسانیت است؛ دستانش مرهماند، نگاهش آرامش و حضورش امیدیست که در دل تاریکی میتابد.
تا پاسی از شب بیدار میماند تا صبح و زندگی برای دیگری طلوع کند. خسته میشود اما خستگی نمیشناسد، میایستد تا تو برخیزی و به زندگی باز گردی، او عشق را آموخته و زندگی کرده است، عشقی بیادعا، بیمرز، بیتوقع.
پرستار، فرشتهای زمینی است که با لباس سفید، نه برای پرواز که برای ماندن آمده است؛ برای زندگی بخشیدن آمده تا بماند کنار درد، کنار ترس، کنار تنهایی. روز پرستار، روز تجلیل از کسانی است که با هر قدم، با هر لمس، با هر لبخند، زندگی را دوباره معنا میکنند.
در جهان پرهیاهوی امروز، جایی هست که سکوت، معنای دیگری دارد. جایی که صدای دستگاهها، زمزمههای درد و نگاههای نگران، موسیقی روز و شباند. آنجا، در دل بیمارستان، در اتاقهای سفید و راهروهای بیپایان، کسی هست که بیادعا، بیتظاهر، بیخواب، با دستانی که بوی مرهم میدهند، با چشمانی که امید را میکارند و با قلبی که برای دیگران میتپد، حضور دارد.
وقتی به لباس سفید این فرشته زمینی خیره میشوی، آرامش و امنیت را با اعماق وجودت با همه درد و رنجهایی که بر دوش میکشی، احساس میکنی. او فرشتهای است که در قامت انسان نمود یافته، فرشتهای از جنس سلامت.
پرستار واژهای است که باید با احترام تلفظ شود، با احترام نوشته شود و با احترام خطاب قرار گیرد. او از جنس نور است، از جنس صبر، صبری از جنس زینب (ع)، از جنس عشقی که در هیچ کتابی نوشته نشده اما در هر لحظه از زندگی بیماران، جاری است.
پرستار آنگاه که همه خوابند، بیدار است. آنگاه که همه ناامیدند، امیدوار است. آنگاه که درد، بیتاب میکند، او آرام میماند نه چون درد را نمیفهمد، بلکه چون آموخته است که آرامش، نخستین درمان است.
او نه فقط زخم را میبندد، بلکه دل را نیز مرهم میگذارد. نه فقط دارو میدهد، بلکه امید تزریق میکند. نه فقط مراقب جسم است، بلکه نگهبان روح است. پرستار، فرشتهایست که بال ندارد، اما پرواز میکند؛ در دلهای شکسته، در چشمهای خسته، در لحظههای بیپناهی.
"معصومه نیکنام"
نظر شما